10 آذر 1399
یکی از روزنامههای آن موقع [سال 1342] طی مقالهای به کوبیدن پیراهن سیاهها در ماه محرم پرداخت و نوشت که «پیراهن سیاهان» به مراکز عمومی حمله کردهاند و سپس تمام نقاطی را که توسط عوامل شاه تخریب شده بود به پیراهن سیاهان نسبت دادند.
بسیاری از مردم به دلیل ترس از بهانهجوییهای رژیم، پیراهنهای سیاه خود را عوض کردند ولی من چون میدانستم که هدف از این تبلیغات، لوث کردن قیام پانزدهم خرداد است، با لباس سیاه در خیابان حرکت میکردم. روز هفده خرداد پس از ملاقات و برگشت از منزل آیتالله سیدمحمدحسین تهرانی در سرآسیاب دولاب، برای رسیدن به منزلی که در خیابان سعدی (دروازه دولت) قرار داشت سوار تاکسی شدم. همان موقع شخص دیگری هم کنار من در تاکسی نشست.
ضمن این که به طرف دروازه دولت حرکت میکردیم، شخص مورد نظر درباره وقایع چند روز گذشته شروع به صحبت کرد و لحظاتی بعد من هم وارد بحث شده و از موضع مردم دفاع کردم. در مقابل دفاع من از مردم، آن شخص به توهین و تحقیر آنها پرداخت و من هم پاسخش را دادم.
هنگامی که از اتومبیل پیاده شدم، معلوم شد که این فرد از عناصر ساواک است و از قبل اتومبیلی را هم برای دستگیری من فراهم ساخته بود. او خیلی سریع مچ دست مرا گرفت و با خود کشید و گفت: «بفرمایید سوار ماشین شوید.» مأمور امنیتی تلاش میکرد تا به جرم پوشیدن لباس سیاه و به بهانه تحریک مردم در قیام پانزده خرداد مرا دستگیر کند که در یک لحظه نقشهای به ذهنم رسید و آن جمع کردن مردم بود.
به همین منظور با صدای بلند داد و بیداد راه انداختم و فریاد کشیدم: «شما از جان مردم چه میخواهید؟ چرا هر کس را که پیراهن سیاه دارد بیدلیل جلب میکنید؟ دست از سر ما بردارید...» خوشبختانه در این میان نقشهام گرفت و تعداد زیادی جوان ـ حدود چهل یا سی نفر ـ به گرد ما جمع شدند. من همچنان فریاد میکشیدم و از مظلومیت مرد سخن میگفتم و اشاره میکردم که دیگر امنیتی برای مردم باقی نمانده و هر عابری را بیجهت دستگیر میکنند...
هیاهو و شلوغی ناشی از تجمع مردم، باعث شد تا من در یک لحظه، از غفلت مأمور استفاده کرده و از چنگ وی خارج شوم.
منبع: خاطرات رجبعلی طاهری، تهران، حوزههنری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1375، ص 43.
تعداد بازدید: 1184