20 بهمن 1399
ماجرای تشکیل «جمعیت مسلم آزاد» به سفر من در سال 1330 به عراق برمیگردد. این نکته را بگویم که اصولاً دولت ایران به من، پدر، داییها و جدم به علت سابقه مبارزاتی تذکره نمیداد. از اینرو سفر من نیز طبق روال همیشگی قاچاقی از راه ایلام و مهران انجام شد. ولی همین که وارد عراق شدم، مأموران ایرانی درصدد دستگیری من برآمدند، ولی مأموران عراقی مدعی شدند چون وارد خاک عراق شدهام، اول باید مرا به دادگاه ببرند سپس تحویل ایران بدهند.
به هر حال مرا به بصره بردند و در آنجا دادگاهی کردند. در دادگاه سیدی ضامن من شد و مرا به منزلش برد. در کتابخانه او یک شماره مجله «الهلال» چاپ مصر را دیدم. در آن مجله، مقالهای راجع به دو بلوک شرق و غرب به رهبری آمریکا و شوروی به عنوان قطبهای اصلی جهان خواندم و متوجه شدم این دو قدرت بر جهان مسلط هستند. این مقاله را که خواندم بیاختیار گریه کردم، گفتم پس ما مسلمانان چه جایگاهی داریم؟ همین دغدغه بعدها مرا به تشکیل «جمعیت مسلم آزاد» سوق داد. هدفه ما این بود که با تشکیل این جمعیت در میان کشورهای اسلامی، تحرکی ایجاد کنم و شیعه و سنی متحد شوند. لذا مرامنامه آن را به زبانهای فارسی و عربی در هشت اصل با چندین تبصره نوشتم. خودم هم به عنوان بانی جمعیت، تمام امور آن را به سامان رساندم.
در پی تشکیل این جمعیت که همزمان با وقایع چندی برای مسلمانان شمال آفریقا و شرق آسیا بود، اقدام به صدور اعلامیههایی چند در حمایت از مسلمانان از قبیل: انقلابیون الجزایر نمودم که آنها طی هفت سال مبارزه (1333 ـ 1341) فریب یک میلیون و نیم شهید دادند. در هیمن راستا بعدها نیز اقدام به چاپ و نشر کتابی به نام «الجزایر» نمودم که سفیر الجزایر در ایران و همچنین سفیر آن کشور در عراق و حتی نخستوزیر موقت الجزایر به نام فرهاد عباس طی مکاتباتی از من تشکر کردند به طوری که این فعالیتهای من منجر به واکنش ساواک شد . ساواک برخی متولیان روزنامهها از جمله یک روحانی به نام محمدعلی صدرایی اشکوری را که صاحب نشریهای به نام «طلوع اسلام» در رشت بود، وادار کرد که در روزنامهاش به من حمله کند.
وقتی دامنه فعالیت و ارتباطات من با سفرای خارجی گسترش یافت ساواک به تکاپو افتاد و در سال 1337 به من پیشنهاد کرد که به فعالیتهای خود در ارتباط با سفارتخانههای کشورهای مسلمان ادامه بدهم، ولی گزارش آن را محرمانه برای ساواک بفرستم. آنها برای اتخاذ تصمیم درباره این پیشنهاد، سه روز به من مهلت دادند، ولی من برای رهایی از این تهدید، با کت و شلوار به کشور عراق فرار کردم.
به هر حال این چنین، جمعیت مسلم آزاد هراس ساواک را برانکیخته بود. ما در مرامنامه شرط عضویت در جمعیت را، مسلمانی گذاشته و اعلام کردیم همه مسلمانان اعم از شیعه زیدی و اهل سنت و غیره میتوانند عضو باشند، لذا اعضایی از کشورهای بنگلادش و عراق هم داشتیم به طوری که بعدها پیشنهاد ایجاد یک مرکز اسلامی را دادیم. این امر باعث شد تا کنترل و نظارت ساواک شدت یابد.
این نکته نیز گفتنی است که اعلام کردیم، اعضا میتوانند همزمان در سایر ا حزاب نیز عضو باشند. هدف اصلی ما اتحاد جهان اسلام بود که موفق شدیم برخی از اندیشمندان از جمله یک نفر استاد دانشگاه از بنگلادش، سیدابوالفضل برقعی و پسر حاج آقا بزرگ صاحبالذریعه را برای همکاری جلب کنیم.
از نظر تأمین مالی نیز علاوه بر کمکهای مختصر برخی افراد، سعی میکردم با قناعت زندگی کنم تا بتوانم جمعیت و ارگان آن یعنی «حیات مسلمین» را مدیریت کنم.
یک بار فردی که بعدها فهمیدم از مأموران ساواک است، در خیابان مرا دید و گفت میخواهد به عنوان مستمع در جلسات جمعیت شرکت کند؛ حتی مرا به خانهاش هم برد. من بارها پیش او از اوضاع انتقاد کردم و یک بار هم گفتم شاه فردی عقدهای است. او تمام حرفهای مرا ضبط کرده بود. لذا ساواک فهمید که اوضاع من خیلی خراب است از اینرو شایعه کردند که فلانی دیوانه است.
به هر حال با همه این موانع، فعالیتهای «جمعیت مسلم آزاد» را ادامه دادم. از جمله مواردی که بیشتر به آن میپرداختم موضوعات: الجزایر، فلسطین، مراکش، تونس، اندونزی و عراق بود. در واقع دغدغه اصلی من جهان اسلام بود. لذا به مطالعه و پژوهش در اینباره پرداختم و در سه شماره مجله «مکتب اسلام» سه مقاله با موضوع آمار مسلمین جهان و نقش و فعالیتهای آنها نوشتم که بعدها مطالب را کامل نموده و کتابی به عنوان «جهان اسلام» تدوین کردم که توسط آقای عطایی ناشر، آن را به چاپ سپردم. این کتاب در حدود 240 صفحه و در سال 1340 جلد اول آن راجع به مسلمین آسیا و اروپا به نگارش درآمد و قرار شد جلد بعدی راجع به مسلمین آمریکا، آفریقا و استرالیا باشد که درگیریهای مبارزاتی و زندانهای مکرر (هجده بار) مانع نگارش آن شد. گفتنی است که منابع من در نگارش این کتاب، نشریاتی بود که از کشورهای اسلامی میرسید؛ بهویژه ارتباطاتی که با اندیشمندان برخی کشورهای اسلامی از جمله: مصطفی غالب از سوریه، سعید رمضان از مراکش و... داشتم. در همین راستا تماس با سفرای برخی کشورها در تهران از جمله سفرای: اندونزی، یوگسلاوی، مصر، عراق، اسپانیا و حتی رفت و آمد به منازل برخی از آنها باعث افزایش اطلاعات من از آن کشورها میشد. به خاطر دارم که با مادرم در کوچه ایران یک منزل کوچکی اجاره کرده و زندگی میکردیم که همانجا چندین بار از سفرای کشورهای مختلف پذیرایی کردیم به طوری که این دیدارها، شدیداً ساواک را سردرگم کرده بود.
منبع: اسناد و خاطرات شیخ مصطفی رهنما، تدوین رحیم روحبخش اللهآباد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 53- 55.
تعداد بازدید: 1358