03 فروردين 1400
من داخل منزل بودم، طبقه دوم در جوار اتاقی که متعلق به آقا بود اتاق کوچکتری قرار داشت مربوط به مرحوم سیداحمدعلی، فرزند آقا که رفیق و همسن ما بود که به اتفاق یکی دیگر از دوستان به نام مهدی گلستانی سه نفری در آنجا بودیم و با هم صحبت میکردیم. آقا (آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب) داخل حیاط بود. عدهای در اتاق آقا و راهروها مجتمع شدند. صدای همهمه و بحث و گفتوگوی افراد بلند بود و قطع نمیشد، رفتهرفته به نیمههای شب نزدیک میشدیم و بالاخره حدود یک ساعت و ربع بعد از نیمه شب صدای «یا حسین یا حسین» فضا را پر کرد از جا برخاستم و داییزادهام سیداحمدعلی گلستانی را صدا زدم گفتم بلند شوید که حتماً حمله کردهاند. در اتاق را که باز کردم اول چهره آقای سودبخش را دیدم که میگفت: آمدند، آمدند. ابتدا تصور ما این بود که همانند تهاجم به فیضیه قم، چماقداران و مزدوران رژیم هجوم آوردهاند. مرحوم احمدعلی از دریچه اتاق بیرون رفت و دستش را به ستون گرفت و به حیاط منزل وارد شد، من ماندم، آقای گلستانی هم رفت داخل کمد دیواری. من هم در اتاق را بستم و از داخل به آن تکیه زده و محکم ایستادم از بیرون مرتب صداها بیشتر میشد و معلوم بود که مهاجمین وارد خانه شدهاند. در این بین یک نفر در اتاق را فشار داد که باز کند کمی باز شد من از پشت در فشار دادم دوباره بسته شد صدای فریاد او را شنیدم که با پرخاش و دشنام میگفت باز کن و همزمان صدای شلیک گلولهای را شنیدم که به شیشه بالای در اتاق اصابت کرد، و تا مدتها جای آن مشخص بود، باز هم پشت در مقاومت میکردم ناگهان دیدم سرنیزهای در را سوراخ کرد و آمد جلو پاهایم تا این وضع را دیدم در را رها کرده و به گوشهای از اتاق رفتم. در باز شد، دیدم چندین نفر کماندو مسلح ریختند داخل اتاق و با لحنی توهینآمیز گفتند: تو بودی اینجا مقاومت میکردی؟ در این بین چشمم افتاد به بهمنپور که آن وقت سروان شهربانی و رئیس کلانتری سه بود. البته بعدها رئیس گارد دانشگاه شد و پس از انقلاب هم معدوم گردید. بالاخره آن چند نفر مرا گرفته و انداختند داخل اتاق مجاور که اتاق آقا بود. دیدم که عدهای را نشانده و دستهایشان را از پشت بستهاند. مسلسلی را هم روی پایه، جلو آن جمع گذاشته و تهدید میکردند که الان همه شما را اعدام میکنیم. مرتب فحاشی میکردند و با لگد و ته تفنگ به افراد میزدند. آقای سودبخش و آقای ابوالاحراری بیشتر از دیگران مورد حمله واقع میشدند از جمله کسانی که آن شب به شدت مجروح شد آقای علی حسینی از رفقای مرحوم آیتالله نجابت بود که ظاهراً با سرنیزه مهاجمین در خانه زخمی شده بود چون هنگامی که حمله شروع میشود و اولین تیر هوایی از کوچه شلیک میگردد نامبرده و دیگران مقاومت میکنند و از آن طرف کسانی که داخل خانه بودند به هیجان و اضطراب آمده و احساس خطر مینمایند که مبادا کماندوها آیتالله دستغیب را مورد ضرب و جرح و یا حتی قتل قرار دهند، در این بین آقا از روی تختخوابی که در حیاط منزل بود پایین میآید و بلافاصله بعضی دوستان ایشان که واقعاً فدایی آقا بودند، بدون کمترین فرصت یا مهلتی ایشان را بلند کرده و از دیوار کوتاهی که در بالکن منزل بود به پشتبام برده و به خانه همسایه منتقل مینمایند که البته بعداً ایشان را دستگیر و به تهران فرستادند.
منبع: خاطرات حجتالاسلام سیدعلیاصغر دستغیب تدوین مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص 15 - 17.
تعداد بازدید: 1201