16 خرداد 1401
در ماه محرم، با ساکیه مشورت کردم که در شهر اهواز کاری انجام بدهیم تا اتفاقی بیفتد و مردم از مسائل روز آگاه شوند و هوشیار باشند. بهترین کار را این دیدیم که روز عاشورا که دستهجات بیرون میآیند، از آنها بخواهیم که بر ضد رژیم شاه شعار بدهند و کاری کنیم که دستهجات عزاداری شعارهای مورد نظر ما را بدهند و چون در آن ایام، جشنهای 2500 ساله برپا بود، این کار در کشور صدا میکرد و مردم خودبهخود این حادثه را با جشنهای 2500 ساله مرتبط میدانستند و نوعی اعتراض به جشنها تلقی میشد. از طرفی، چون دستهها بطور طبیعی به خیابانها میآمدند، لازم نبود برای بسیج مردم تلاش زیادی بکنیم. فقط کافی بود شعارها را تغییر بدهیم. برای این کار، آقای مرتضایی و دو سه نفر دیگر از دوستان فعال شدند و من هم در دستههای جلوتر رفتم. قرار بود بچهها از چند جا پشت سر من بیایند و وارد دستهها شوند. آنها در سه تیم، همزمان در مسیر همهساله دستههای سینهزنی وارد دستهها شدند و پس از مدتی که با دستهها و شعارهای آنها همراهی کردیم، یک مرتبه شروع به شعار دادن بر ضد شاه و ساواک و فرح کردند. شعار بر ضد فرح به این دلیل بود که او در آن موقع یکی از محورهای اصلی جشنهای 2500 ساله و محور فعالیتهای هنری با گرایش ضددینی در کشور بود. قبلاً فکر میکردیم که همه مردم با ما همصدا میشوند، ولی برخلاف انتظار، مردم فرار کردند و جمعیت متفرق شد! بعضیها هم نمیدانستند که چه اتفاقی افتاده. هر چند اوضاع به هم ریخت، خبر آن خیلی سریع در اهواز و خوزستان پخش شد؛ مثلاً یکی از اقوام آقای مرتضایی که در امیدیه بود، به ایشان گفته بود که اهواز بهم ریخته و هنرستانیها در روز عاشورا شعارهای سیاسی دادهاند. ساواک هم هنرستانیها را دستگیر کرده و ممکن است که برای شما هم اتفاقی بیفتد. روز شنبه که دوستان ما به هنرستان رفتند، مأموران به سراغ آنها آمدند. البته آنها کاری با من نداشتند، چون من کاملاً مخفیکاری را رعایت کرده بودم. این مخفیکاری به این دلیل بود که من کار مسلحانه میکردم و قبل از آن، مواد منفجره برده بودیم تا دکل برق را منفجر کنیم و جریان برق در شب مراسم جشنهای 2500 ساله قطع شود. به این دلیل، من کاملاً خودم را از حادثه بیرون نگه داشته بودم و از بیرون، ماجرا را مدیریت میکردم. بعد از اینکه ساواک چند نفر از دوستان ما را در هنرستان گرفت و به زندان برد، من دیدم که کار به خوبی انجام نمیشود و فرصتی به دست ما آمده که نباید آن را از دست بدهیم. به دوستان گفتم که بنشینید و با دستخطی غیر از دستخطهای خودتان به صورت شکسته و غیرقابل شناسایی، اطلاعیه بنویسید و این خبر را در سطح شهر منعکس کنید که این کار انجام شد. روز بعد، اعلامیهها در کشوی میز بچههای هنرستان گذاشته شد. کافی بود این خبر به چند نفر دیگر برسد و همینطور دهن به دهن بگردد. تعداد اعلامیهها مهم نبود. اصل انعکاس خبر مهم بود. دوستان نشستند و با قرار دادن کاربُن زیر چند صفحه سفید ـ هر بار با نوشتن یک صفحه، پنج شش صفحه دیگر مانند آن تهیه و تکثیر میشد ـ تعداد زیادی اعلامیه نوشتند. تعدادی از این اعلامیهها را آقای قمیشی و افراد دیگری مانند آقای مرتضایی و تعدادی را هم بعضی از دوستان دیگر که هر کدام بیست یا سی تا تکثیر کرده بودند، در کشوهای میزهای دانشآموزان هنرستان شرکت نفت گذاشته بودند. وقتی رئیس هنرستان از این قضیه مطلع شد، بلافاصله به ساواک اطلاع داد و مأموران ساواک به هنرستان ریختند و باز عدهای از بچهها را بردند و بازجویی کردند که متوجه شوند این کارها به دستور چه کسی انجام میشود.
ما نتوانسته بودیم عملیات انفجار دکل برق را با موفقیت انجام بدهیم، ولی این فعالیت سیاسی، آن ناکامی را جبران کرد و بالاخره در استان خوزستان اعتراضی در مورد جشنهای 2500 ساله صورت گرفت.
منبع: رضایی میرقائد، محسن، تاریخ شفاهی جنگ ایران و عراق روایت محسن رضایی، ج 1، به کوشش حسین اردستانی؛ تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، 1394، ص 103 ـ 102.
تعداد بازدید: 1181