14 فروردين 1403
پس از ورود به دستور آقای مطهری، اینجانب تحصن را اعلام کردم. محل اقامت ما مسجد دانشگاه بود. یک دسته از پسران و دستهای دیگر از دختران با ما به تحصن نشستند. پسرها فریاد میزدند: برادر مبارز! تحصن، تحصن. دخترها نیز داد میزدند: ای خواهر مبارز! تحصن، تحصن. تا ظهر آن روز به قدری جمعیت در آنجا جمع شده بودند که به اصطلاح جای سوزن انداختن نبود. روز دوم تحصن، به دستور قرهباغی و بدرهای، ارتش تصمیم گرفت تا ضربشستی نشان دهد، لذا گروهی از ارتشیان با کامیونهای نظامی از باغ شاه حرکت کرده و از جلوی دانشگاه و از میان مردم به زور عبور کردند. آنها همگی تا دندان مسلح بودند. البته، بعضی از آنها گریه میکردند و بعضی نیز به مردم گفته بودند که تعدادی از نظامیان که در آخر ستون حرکت میکنند، میخواهند شما را به مسلسل ببندند. همانطور هم شد؛ اما، مردم صحنه را ترک نکردند و جنازهها را برداشته و به داخل دانشگاه آوردند. شب هنگام، متحصنین تصمیم گرفتند که برای ایجاد نظم، انتظامات تشکیل دهند و بالاخره با اکثریت آراء این مهم را به عهده اینجانب گذاشتند. ما نیز برای حراست از اطراف دانشگاه و بهطور کلی، سراسر تهران، بازوبندهایی تهیه و آن را امضا کردیم. خلاصه، اوضاع روز به روز، به نفع ما بود. مردم از پول نقد گرفته تا مواد خوراکی تهیه میکردند و برای ما به دانشگاه میفرستادند. ما به مدت چند روز در دانشگاه متحصن شدیم و در این فاصله، آقای حاج میرزا خلیل کمرهای به اتفاق یک روحانی دیگر، به آنجا آمدند؛ ولی ما و دانشجویان و مردم حاضر در آنجا، به آنها بیاعتنایی کردیم، لذا آنها ناچار شدند که بازگردند. در داخل دانشگاه، به نوبت سخنرانی میکردند. آنها ساعتی را نیز برای سخنرانی اینجانب تعیین کرده بودند. در همان ایام، فرمانده کل ژاندارمری به دست مردمی که در اطراف دانشگاه بودند، کشته شد. و اسلحه کمری او مصادره گردید. آن اسلحه تا این اواخر در دست محمد منتظری بود که شهید شد.
منبع: صادقیگیوی، محمدصادق، خاطرات آیتالله خلخالی، چ 2، تهران، نشر سایه، 1379، ص 272 - 273.
تعداد بازدید: 692