خاطرات

روایت برادر شهید از چگونگی شهادت برادر جوانش در خرداد 42

علی‌اکبر صادقیان، پسر بسیار فعالی بود و تا آنجا که یادم هست، مرتب در مسجد جامع اذان می‌گفت و حتی تکبیرهای ایام عید، من را هم با خودش می‌برد که اذان بگویم تا یاد بگیرم. در سال 1342 مدتی بود که من متوجه شدم، برادرم «علی‌اکبر» وقتی که مدرسه می‌رود، شب‌ها دیر به منزل می‌آید. تا اینکه بعد از مدت‌ها فهمیدیم که ایشان با چند نفر رابطه دارد. نامه‌هایی بین آنها رد و بدل می‌شود. این گذشت تا زمانی‌که هفتم ماه محرم فرا رسید. من یک سفر به زرقان داشتم. حاج عمویم سفره نذری داشت، پدر و مادرم هم زرقان بودند.

باید از ریشه کار درست شود

رهنمودهای رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی، هنگامی که در شیراز مطرح شد از ته دل مورد قبول واقع شد و کم‌کم کار به جایی رسید که روحانیون شیراز انجمن تشکیل دادند و آیت‌الله شهید دستغیب شب‌های جمعه در مسجد جامع به‌طور مفصل علیه دستگاه صحبت کردند. تا اینکه روز پانزده خرداد امام را دستگیر کردند و در قم و تهران تظاهرات گسترده‌ای انجام گرفت و تعداد زیادی شهید شدند. در شیراز هم آقای دستغیب و آقای ساجدی سخنرانی کردند و مردم در آن شب حرارت عجیبی پیدا کرده و در التهاب افتادند.

واکنش مردم اردبیل به رفراندوم شاه

از قضایای جالبی که در آذربایجان اتفاق افتاد مسأله رفراندوم بود. ما می‌خواستیم که واکنش منفی مردم به رفراندوم، همه‌گیر شود. می‌خواستیم روستائیان، علماء، طلاب، فرهنگیان و همه اقشار مردم در تحریم رفراندوم شرکت بکنند، ولی موفق نمی‌شدیم، تا جایی که یادم هست من [حجت‌الاسلام ابوذر بیدار] و آقای میرزا رحیم‌نژاد سلیم ـ که الان استاد دانشگاه کرمان است ـ دو نفری به منزل آقا سیدیونس اردبیلی رفتیم. آنجا پیشنهاد کردیم که به مسجد جامع اردبیل رفته، تجمع کنیم، تا مردم بازار را ببندند.

پرونده 15 خرداد در کمیسیون امنیت

در روزهای ششم و هفتم مرداد ماه 42، من در تهران بودم. اطلاع دادند که روز ششم مرداد، از فرمانداری قم دعوت کرده‌اند برای تشکیل کمیسیون امنیت، چون من [مهدی هادوی] حضور نداشتم، جلسه تجدید و به روز هفتم مرداد موکول شده است. روز هفتم مرداد، یکی از قضات به جای من رفته و گفته بود که فلانی نیست و من از نظر قانونی حق شرکت در جلسه را ندارم و باید خودش باشد. باز جلسه تشکیل نشد و روز هشتم من خودم رفتم. در آن روز خبری نشد.

وضعیت تهران در روز 15 خرداد 42

با شنیدن خبر دستگیری حضرت امام در سال 42 مردم به خیابان‌ها ریختند. من [حسین شریعتمدار] آن زمان در دبیرستان صفوی تهران، سال‌های اول ـ دوم را می‌گذراندم. آن روزها مدارس نیز چندان دایر نبود. خاطرم هست حدود ساعت ده ـ یازده صبح، ما بچه‌ها وارد یکی از دسته‌های سینه‌زنی که از حوالی میدان قیام (شاه سابق)، به طرف خیابان مولوی پیش می‌رفت، شدیم. مسیر حرکت تا خیابان سیروس و از آنجا تا میدان ارک ادامه داشت. جمعیت‌های مختلف نیز از هر سو آمده و در این میدان جمع می‌شدند. صحبت از دستگیری آقا بود و شایع شده بود که ایشان را می‌خواهند شهید کنند.

روایت روضه‌خوانی مرحوم سیدمحمد کوثری در محضر امام خمینی

ما تا بیست روز پس از شهادت حاج آقا مصطفی در قم بودیم. می‌خواستیم برای چهلم در نجف باشیم. آقای اشراقی ـ رحمت‌الله علیه ـ داماد حضرت امام، به من تلفن کرد که بیایید اینجا. به منزلشان رفتم. گفت: «شنیده‌ام می‌خواهید به کربلا و نجف بروید.» گفتم: «بله!» این دفعه هم با مرحوم حاج علی آقا بودیم. پنج یا شش نفر. گفت: «شنیده‌ام که حضرت امام برای حاج آقا مصطفی گریه نکرده است. این از نظر روانی درست نیست که چنین پدری برای چنان پسری گریه نکند» ـ حاج آقا مصطفی، از نظر فضل، واقعاً عجیب بود ـ سپس ادامه داد: «امام با آهنگ صدای تو آشناست. آنجا که رسیدید کاری کنید که امام گریه کنند.»

فایده حزب رستاخیز!

پس از ترور حسنعلی منصور توسط یکی از اعضای هیئت مؤتلفه اسلامی، امیرعباس هویدا جانشین وی شد. کابینه هویدا قریب به دوازده سال بر سر کار بود و حزب رستاخیز نیز در اواخر دوره نخست‌وزیری هویدا شکل گرفت. با این هدف که تمامی احزاب ملی را منحل کنند و به اصطلاح با ائتلاف بین آنان و ادغام در حزب تازه‌تأسیس، جلو فعالیت‌های مختلف گرفته شود. شاه در مصاحبه‌ای به این منظور گفته بود که همه باید عضو حزب رستاخیز شوند. در غیر این صورت یا باید پاسپورت بگیرند و از این مملکت بروند و یا به زندان بروند.

شهادت نوجوان 14 ساله در واقعه 15 خرداد 42

برادرم «اسدالله» را در خانه، محسن صدا می‌کردیم. در همان ایام ماه محرم 1342 به خاطر دارم، یک روز که از مسجد جمعه برمی‌گشت، پرسیدم: «محسن کجا بودی؟» گفت: «مسجد جمعه» دیدم، کتش تنش نیست. گفتم: «کتت را چه کار کردی؟ گفت: «یک کاریش کردم»، گفتم: «خب چه کار کردی؟ گفت: «یه آدم فقیری را دیدم کتم را در آوردم به او دادم. «اسدالله» بسیار باسخاوت بود، و چون در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود، دوستان خوبی برای خودش انتخاب کرده بود. از جمله شهید علی‌اکبر صادقیان. آن دو با هم رابطه نزدیکی داشتند،‌ بچه‌های یک محله بودند و در یک مدرسه هم درس می‌خواندند. این دوستی‌ها می‌بایست ادامه پیدا کند تا جاودانه شود.

محرم 1342 در تبریز

شور انقلابی مردم روزافزون بود و تعداد جمعیت در مساجد و مجالس عزاداری رو به افزایش داشت. سخنان قبلی نیز با شور و هیجان بیشتر در منابر دنبال می‌شد. عصر روز دوازدهم محرم هنگامی که از منبر پایین آمدم و در میان ازدحام شدید مردم از مسجد خارج می‌شدم، در کنار در خروجی، آقای حاج مسیب چاروقچی ـ یکی از سرشناساین بازار تبریز که به عنوان پذیرایی از مردم دم در می‌ایستاد ـ آهسته به من گفت: «الان رادیو در ضمن یک بیانیه کوتاه اعلام کرد که آیت‌الله خمینی را گرفته‌اند».

علامت‌گذاری روی درهای مغازه‌ها

بعد از سخنرانی امام تا روز یازدهم محرم بدون حادثه گذشت. صبح روز دوازدهم من در مدرسه حجتیه بودم که یکی از طلاب اصفهانی ـ که در مدرسه حجتیه ساکن بود ـ وحشت‌زده و سراسیمه و بدون عمامه و پابرهنه وارد اتاق شد و گفت: ‌«آقای خمینی را گرفتند». او به شدت مضطرب و نگران بود به حدی که احتمال دادم نزدیک است سکته کند. به همین دلیل عکس‌العمل من [حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمد موسوی خوئینی] عادی بود تا او قدری آرام بگیرد.
3
...

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.